جلوگیری کردن. منع کردن. بازداشتن: هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را به چوب از آستان خویش می رانند دولت را. صائب
جلوگیری کردن. منع کردن. بازداشتن: هیچ چیز که مانع شود در رفتن راه نبود. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بزرگانی که مانع می شوند ارباب حاجت را به چوب از آستان خویش می رانند دولت را. صائب
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)
کراشیدن تباهیدن پوسیدن گندیدن تباه شدن نابود شدن، بی فایده شدن بیهوده گشتن، فرو گذاشته شدن، مهمل گشتن بیکار گشتن، گم شدن، گندیده شدن (تخم مرغ و مانند آن)